شیر می لرزید همچون برگ بید
شیر لرزان همچو روبه کس ندید
هیچ رازی تاهمیشه راز نیست
زاغ اگر صد رنگ گردد باز نیست
تیر واژه گوش را کر می کند
همچو خر هر واژه عر عر می کند
واژه را بر کاخ معنی بار نیست
عقل پر واژه زجان هشبار نیست
واژه. سقف عقل راچون روزن است
خانه از روزن همانا روشن است
هر چه روزن بیش نور آشفته تر
خان ی بی سقف و روزن پر قمر
گوش اگر هر واژه پشت سر نهد
خنده بی واژه صد معنی دهد
زهر خند و نوش خندو نیش خند
خند خندوپوز خند ونیش خند
خنده زد روباه لیکن سیل خند
سیلا بنیان کن کجا آید به بند
از کمان فتنه بار خشم شیر
تبر فرمانی در آندم زد صفیر
از هجوم خشم وترس ودرد سر
نقش مضحک یافت سلطان قدر
ای بسا دامی که دامن گسترد
دانه آزادگی می پرورد
وی بسا در چنبر فتحو ظفر
طاق می بندد دو صد خوف وخطر
روبهک خندید وهم از سر گذشت
موج خنده شیر را از سر گذشت
روبهک در چنگ یک شیر جوان
از برای حکم سلطان شد روان
شیر جلاد از پی افسون و شک
گفت آهسته به گوش روبهک
چیست راز خنده ی مرموز تو
آتشی شد خنده جانسوز تو
شیر جوان که به عنوان جلاد روباه خندان را برای کشتن می برد. از خنده روباه وخشم سلطان به شک افتاد واز روباه علت آن خنده مرموز را پرسید روباه گفت اگر قفل راز خنده ی من بشکند بنیاد هستی شاه بر باد خواهد رفت جلاد جوان بیشتر به شک افتاد ودر نهایت گفت اگر راز این خنده را بر من فاش کنی تو را نخواهم کشت روباه گفت:اگر یک ساعت در فرمان من باشی کاری می کنم که یک عمر فرمانت روان باشد شیر قول داد ساعتی درفرمان روباه باشد و روباه هم راز خنده خود را فاش سازد
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید